لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

لذت شعر نوشتن با کیبورد

دو بیتی و تک بیتی های ماندگار

مترسک


مترسک تا دویدن قرض می کرد
نگاهش دیدنی را فرض می کرد

سکوت تیر برق و بی خیالی
جوانی در گدایی لرز می کرد



نشستم من


نشستم من دمی در خواب باتو
کـنــار چشـــــمـهء مـهتــاب باتو
مـگـر تـاب و تـوانـــم بـرده بـودی
که بــودم لحظـه ای بیـتــاب باتو

بی شک


بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو



حسین پناهی

گفتم


گفتم:شب مهتاب بیا،نازکنان،گفت
آنجا که منم،حاجت مهتاب نباشد 


مهدی سهیلی

بسکه


بسکه بر روی هم افتاد ز مژگان تو زخم
«یاد مرهم»  ز دل ما به «جراحت» گذرد- 

وحشت اردستانی

رشته ی محبت

من رشته ی محبت تو را پاره می کنم      شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

روزگار



روزگار این سان که خواهد بی کس وتنها مرا

سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من


شهریار

کوه ها و انسان ها

کوه ها باهمند و تنهایند       همچو ما باهمان تنهایان 

 

                                                                احمد شاملو

کامم اگر نمی دهی


کامم اگر نمی دهی، تیغ بکش مرا بکش

چند وعده خوش کنم، جان به لب رسیده را؟


تا کی



تا کی دلت از چرخ حزین خواهد بود

با محنت و درد همنشین خواهد بود
خوش باش که روزگار پیش از من و تو
تا بود چنین بود و چنین خواهد بود



قلب ِ مـن


قلب ِ مـن موقع اهدا به تو ایـراد نداشـت

  مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را



چون حاصل آدمی


چون حاصل آدمی در این شورستان       جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت        و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

ای سیر



ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید       معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف                       از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست


سعدی         

به‌جهان خرم از آنم


به‌جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست         عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست، دم عیسی صبح            تا دل مرده مگر زنده کنی، کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل                        آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر، که شاهد ساقیست              به ارادت ببرم زخم، که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر به نشود، به باشد                  خنک آن زخم، که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟                  ساقیا، باده بده شادی آن، کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است             چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست
سعدیا، گر بکَند سیل فنا خانهٔ عمر                          دل قوی دار، که بنیاد بقا محکم از اوست

عمر ما


عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟


شهریار